لبیک یا امام خامنه ای (مدظله العالی)

نوشته شده توسط : خادم سایبری

 

 

 


توصیف آن لحظات ناب برایم ممکن نیست، اما می خواهم چند خطي بنويسم.

ساعت 7شب به حرم رسیدم، احساس میکردم گنبد امروز طلایی ترشده است. بوی خوشی مشام را نوازش می کرد. نمی دانم از استرس نرسیدن بود یا از شوق اولین دیدار که یک ساعت زودتر رفتم.


مدام درذهنم نحوه برخوردم با آقا را بازسازی میکردم. مدتهاست این موضوع ذهنم را مشغول کرده. حرفهای زیادي برای گفتن داشتم،که سعیم براین بود با مرور مداومشان چیزی از قلم نندازم.


جلوی تالار آیينه به انتظار نشسته بودم. آن چند دقیقه به سالی گذشت. با هر رفت وآمدی نیم خیز میشدم به سمت در، می ترسیدم دیر شود. درحال مرور حرفهایم بودم، که دیدم اقا سید مسعود خامنه ای تنها به سمت ضریح می روند. با تعجب به جواد (برادرم) نگاه کردم.اوهم پی به شوق من برای این دیدار برده بود وخودش هم مملو از اشتياق بود. یک لحظه سادگی وغربت رهبرم  وفرزندانش ذهنم را مشغول کرد، کاش مردم ما خیلی چیزها را می دیدند ومی دانستند.


بعداز هماهنگی وگذشتن از گیت بازرسی وارد تالار آيينه شدم. رفتم صف دوم نماز نشستم. آنجا نزدیکتر به آقا بود. جزء اولين نفرات بودم. دانه های تسبیح رادر بین انگشتان می چرخاندم وخدا را سپاس می گفتم. زمان دیر می گذشت، انگار ثانیه ها نیز انتظار ميكشيدند.


دانه های تسبیح را می چراخندم که محافظان بلند شدن.احساس می کردم الان قلبم از جا در می اید. آقا با قدمهايي آرام ولبخندي بر لب وارد شدند. فقط نگاه میکردم وسعی در کنترل اشکاهایم. انجا بودم اما نبودم.


بر روي سجاده كه پارچه اي سفيد رنگ بود ايستادند. تمام حركاتشان برايم جذابيتي خاص داشت. زمزمه هاي زيرلبشان را مي شنيدم. به آرامي اقامه ميگفتند. صوت زيباي عربي آقا آرامشي به من ميداد. انگار در دنيايي ديگرسير مي كردم. چشمانم بسته بود وفقط گوش ميكردم...


مکبر الله اکبر گفت، تازه فهمیدم وقت بستن نماز است. نیت کردم: " سه رکعت نماز مغرب به امامت امام خامنه ای به جا مي آورم قربة الی الله...  الله اکبر... "


نماز که تمام شد، سجده شکر به جا آوردم. آقا هم بعد از سجده بلند شدن و روی صندلی کنار سجاده نشستن و ذکرمی گفتند. نمی توانستم چشمان متحیرم را از چهره مبارکشان جدا سازم. همش فکر می کردم خوابم واین یک رویاست. دوست نداشتم این رویا نقطه پایانی داشته باشد.


بعد از اتمام اذكار، آقا نماز مستحبی خواندند وبعد مکبر ندای قدقامت الصلاة را سرداد. باید نمازعشا را شروع می کردم، دلم نمی خواست چراکه هر لحظه به پایان این رویا نزدیک تر می شدم.


نماز که تمام شد باز هم سجده شکر کردم. سرم را بلند کردم وباز هم محو تماشای امام خود شدم. نگاهم به ايشان دوخته شده بود كه پسرآقا سید مسعود خامنه ای كه فكر كنم حدود 3سال داشت آمد وجلوی آقا که در سجده بودند چهارزانو نشست. انقدراین کودک زیبا با زبان  شیرین خود " آقا جان " میگفت که نظر همه ی جمعیت اندکی که بودند را به خود جلب کرده بود. آقا سر از سجده برداشتند وزیر لب با لبخند جوابي به کودک دادند که متوجه نشدم. دوباره بلند شدند و روی صندلی نشستند و ذکر میگقتند. اما این کودک دست بردار نبود وبا صدایی دلنشین " آقا جان " میگفت.


بعد از گفتن اذکار آقا بلند شدند وتا همه از نزدیک با ایشان دیدار داشته باشند.

سریع بلند شدم وتوی صف ایستادم. دل توی دلم نبود. نفس نفس ميزدم. از بين صف آقا را نگاه ميكردم و براي لحظاتي چشمانم را ميبستم و نفس عميق ميكشيدم. تا اینکه نوبت به من رسید. جلو رفتم، مبهوت بودم سلام كردم و با لبخند عليكم السلام گفتند ومانند پدری مهربان دست روی سرم کشیدند تا آرامم كنند ومن از آقا خواستم تا لحظاتی مرا در آغوش بگیرند، که ایشان دستانشان راباز کردند ومن را بغل کردند. انگار ديگر روي زمين نبودم. اصلا حال خود را نداشتم. آن لحظه حقيقي رخ داده بود. امام خود را ديده بودم. بوي ايشان همه ي وجودم را فراگرفته بود.


همه ي حرف هايم فراموشم شده بود. خیلی مدت بود که با خودم میگفتم اگر دیدار هماهنگ شود از آقا میخواهم انگشترشان را به من بدهند. اما نشد، یعنی نتوانستم. زبانم قفل شده بودونتوانستم بگویم. اصلا توي حال خودم نبودم.


محافظین راهنماییم میکردند تا بیرون بروم، اما دلم نمیگذاشت. پاهايم حركت نميكرد. صورتم سمت آقا بود و محافظين مرا به بيرون هدايت ميكردند. مدتي را هم در پله ایستادم تاشاید دوباره بتوانم ببینم، اما نشد. ديگرتمام شد.


از تالار خارج شدم. ناراحت بودم از اینکه زود تمام شد و خوشحال از اینکه امام خود را دیده بودم. شور ونشاط خاصي در وجودم احساس ميكردم. درونم غوغايي بود. فقط صورت اقا جلوي چشمانم بود و امید دیداری دوباره آرامم میکرد.





:: بازديد از اين مطلب : 933
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
تاريخ انتشار : دو شنبه 25 شهريور 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


نوروز تان فاطمی

اشکان دو چشمان ترم چون دریاست/ امسال تمام روزیم از زهراست(س)/ از بوی تنور فاطمه(س) فهمیدم/ سالی که نکوست از بهارش پیداست/ سال نو مبارک/
اين وبلاگ تحت حمايت هيچ ارگان و نهادي نمي باشد و در جهت مقابله با تهاجم فرهنگي توسط افسران جوان جنگ نرم در استان مرکزی طراحي شده است طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه هرگونه کپی برداری بدون ذكر منبع ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد و شرعا حرام می باشد . معبر سایبری ساوه از جمعی وبلاگ های ارزشی استان مرکزی